ღمن و عليرضام و♥ღدخترِ ماه ღ♥ღ

مامانه به هم ریخته....

يه وقتايي هست كه شروع ميكنم به حرف زدن بعد يهو وسط حرفم به طرف ميگم بي خيال، حوصله ندارم بقيه شو بگم، بعد خفه خون ميگيرم... الانم اومدم يه چيزي بنويسم بيخيال شدم!! فكر كنم از نشانه هاي ديوونه شدنه.. فكر كنم هركي بياد پست هامو بخونه به هم ريختگيمو درك كنه..
5 آذر 1391

محرم ومنو تو....

اینروزا بیشتر از قبل دعا میکنم....شایدبنده خوبی نباشم اما بازم لحظه ای ازش غافل نیستم...و از خدا میخوام کمکم کنه من به تنهایی از پس اش بر نمیام....با همه ی مشکلاتم هنوزم به رحمت خدا و قدرت دلهامون شکی ندارم...هنوزم میشه با کمی ایمان و خوش فکری ادامه داد.دلم میخواد قید همه ی حرفای ناامید کننده رو بزنم... اگه خدا بخواد و همه چی درست بشه هر سال تو خونه خودمون نذری درست میکنم...خدایا.... ...
2 آذر 1391

چه كسی می‌خواهد من و تو ما نشویم.

با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌ها با تو اكنون چه فراموشی‌هاست چه كسی می‌خواهد من و تو ما نشویم خانه‌اش ویران باد من اگر ما نشوم، تنهایم تو اگر ما نشوی، خویشتنی ......... من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر می‌خیزند من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه كسی برخیزد؟ چه كسی با دشمن بستیزد؟ چه كسی پنجه در پنجه‌ی هر دشمن دون آویزد....
2 آذر 1391

باران که می آید...

باران که می آید   حضور مبهم یک هیچ مرا فرا می گیرد تپش های قلبم به شماره می افتد دم می رود و بازدم به سختی باز می گردد دلم سخت می گیرد چشمم سخت می گرید باران که می آید لحظه هایم سالها زنده اند پیچک یاد از ساقه های دلتنگی بالا میرود میرود تا اوج ،میرود تا خاطره های همیشه باران که می آید من غرق ترانه ی سکوت می شوم حسی تازه در رگهایم می جوشد و قطره قطره از چشمانم نوای تنهایی می بارد باران که می آید دلم سخت می گیرد چشمم سخت می گرید و حضور مبهم یک هیچ مرا فرا می گیرد... ...
2 آذر 1391

عزیزای من مشکلات زندگی تون رو خیلی جدی نگیرید.

زوج خوشبخت طبقه 10 رو دیدم که باهم زد و خورد می کردن "پیتر" محکم و قوی رو توی طبقه 9 دیدم که داره گریه می کنه طبقه 8، "آمی" نامزدش رو می دید که با بهترین دوستش خوابیده طبقه 7، "دن" قرصای روزانه ضدافسردگیش رو می خوره طبقه 6، "هنگ" بیکار هنوز هفت تا روزنامه در روز می خره تا یه کار پیدا کنه آقای خیلی محترم "وانگ" در طبقه 5 سعی میکنه لباسای زیر خانومش رو بپوشه طبقه 4 "رز" دوباره داره با دوست پسرش دعوا میکنه طبقه 2، "لیلی" هنوز به عکس شوهرش که از شش ماه پیش گم شده خیره میشه قبل از اینکه از ساختمون بپرم فکر می...
2 آذر 1391

نظریات فیلسوفانه..

سابق می‌گفتند: « عشق آمدنی بود نه آموختنی» باید در این عقیده تجدید نظر کرد. در مورد اول (که عشق آمدنی است) مطلقا نباید شک کرد. نخست باید عشق بیاید و حضورش را اعلام کند. اما مشکل کار در مرحله‌ی بعدی است. چون ما به دلایل مختلف نمی‌دانیم عشق چیست و باید آن را بیاموزیم. عشق ِ نیاموخته به نگهداری پرنده‌یی می‌ماند که اگر ندانی از چه چیز تغذیه می‌کند و چگونه باید ازش مراقبت کرد نه فقط هرگز برایت نخواهد خ واند بلکه یا در کوتاه‌ترین مدتی خواهد مُرد یا به صورت کرکس زشتی جگرت را پاره پاره خواهد خورد. پیش از هر چیز باید از عشق تعریفی در دست داشت و به خصوص سخت مراقب باید بود که تعریف طرفین حادثه کاملن با ...
2 آذر 1391