ღمن و عليرضام و♥ღدخترِ ماه ღ♥ღ

غمگین من...

می‌دانی بدترین اتفاق دنیا نداشتن تو نیست، غمگین دیدنت است..غمگین دیدنت ! تماشای اندوه چشمانت و مطلقا کاری از دستم بر نیامدن، کابوسی است برای خودش! می‌دانم که این روز‌ها از میان آتش می‌گذری، می‌دانم و کاری از دستم بر نمی‌‌آید.. من تنها می‌توانم خودم را آماده کنم هر سو که ایستادی، بار نباشم.. دور شوی یا نزدیک، یار باشم.. هر چه که شد، یادت نرود پسِ پشتِ لبانت، خورشیدی پنهان شده.. یادت نرود که لبخندت جهانی را روشن می‌کند...یادت نرود پسر جان.. یادت نرود جانِ من ، یادت نرود.. ...
20 ارديبهشت 1392

روزی تازه با عشق خودم....

کنارم که نشسته بود چنان شیرین می خندیدم٬گویی هرگز رنگ غم به خود ندیده ام.. چند متری فاصله گرفت ٬ آن هم نه بی بازگشت ! رفته بود چیزی برای نوشیدن بیاورد ! چنان تلخ گریستم که انگار هیچ گاه شیرینی خنده بر لبانم نبوده است ! وقتی برگشت و دوباره کنارم نشست٬ خندیدم ولی تلخ...ولی تلخ..تلخ.. فکر اینکه این٬" لحظه های پایانی با او بودن است" طعم خنده هایم را تغییر داد! وای به حال روزهایم ، بی او بودنم . . . ! وای به حالم...
20 ارديبهشت 1392

برای بابای مهربون میگم...

نشسته ام اینجا و دلم لحظه به لحظه بیشتر تو را میخواهد.. چه رازیست بین من و چشمانت که هیچ لحظه خوشی بی تو برایم معنا نمیشود ؟ کجای قصه.. به من بگو کجای قصه ، همه دنیای من شدی ، آوازهایم را با لبان تو خواندم و به جهان با قلب تو دل سپردم.. به من گوش کن.. همه ترانه های عاشقانه جهان ، همان دمی آغاز میشوند که تو ، شنیدن را شروع میکنی.. مرا دریاب ! من میمانم و خواستن، من میمانم و کلامی که مُدام با هر نف ... س دو بار تکرار میشود : "دوستت دارم" این خود شاید همه ی حرفها باشد.. ... ...
20 ارديبهشت 1392

دنیای مامانی

کوچیک که بودم ... شاید باورتون نشه ولی دنیا یه جور دیگه بود ... قسم میخورم که راست میگم ... خیلی چیزها الان هست که اون موقع نبود، از طرفی خیلی چیزها هم اون موقع بود که الان نیست ... ترجیح میدم الانی ها رو نداشتم و اون موقعی ها رو داشتم ... کوچیک که بودم ... آره ... دنیا یه جور دیگه بود ... ...
20 ارديبهشت 1392

من و تو....

شاهزاده ی تمام قصه ها هم که باشـی باید برای شاه شدن زنی را انتخاب کنی که ملکه ی تمام قصه هایت شود ♥ زیبایی زن و مرد بودن به باهم بودنشان است ♥
11 فروردين 1392

:(

پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم اگر نمی آیی اینقدر پنجره ها را زجر ندهم ...چشم هایم به جهنم ! ...
11 فروردين 1392

:(

این یک ماه میمیرم تا بگذره.... چیزی به سال نو نمونده...اما نه برای من نه همسری هیچ چیز نو نشده...امیدوارم تا سال دیگه همه چی عوض شه... خدایااااااااااااااااااا کمکم کن...   ...
26 اسفند 1391

ادم ها..

هـمیـشه بـرای فــرار از دسـت یــک " آدم " بــه" آدم " دیـگـری پـناه بـرده ایـم. اعتـیـاد بـه آدم هـا بـدتــریـن نـوع اعتـیـاد است.
8 بهمن 1391

باباییه خوشحال...

گفت خیلی میترسم، گفتم چرا ؟ گفت چون از ته دل خوشحالم... این جور خوشحالی ترسناک است…پرسیدم آخر چرا و او جواب داد وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد! اما بدترین اتفاق دنیا با وجود تو...
21 آذر 1391