روزی تازه با عشق خودم....
کنارم که نشسته بود چنان شیرین می خندیدم٬گویی هرگز رنگ غم به خود ندیده ام..
چند متری فاصله گرفت ٬ آن هم نه بی بازگشت !
رفته بود چیزی برای نوشیدن بیاورد !
چنان تلخ گریستم که انگار هیچ گاه شیرینی خنده بر لبانم نبوده است !
وقتی برگشت و دوباره کنارم نشست٬
خندیدم ولی تلخ...ولی تلخ..تلخ..
فکر اینکه این٬" لحظه های پایانی با او بودن است"
طعم خنده هایم را تغییر داد!
وای به حال روزهایم ، بی او بودنم . . . !
وای به حالم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی